يک روز بددددددد
امروز کوروش کوچولوي من با حالت تهوع از خواب بيدار شد و مامان با ترس و لرز به بابا زنگ زد بابايي مهربون زودي خودشو رسوند و
کوروش گلم رو به دکتر برديم
خدا رو شکر بعد از تزريق امپول ضد تهوع حالش کمي بهتر شده
نفس من نميگي مامان طاقت ديدن ناراحتيتو نداره تند تند مريض ميشي
امروز نتونستم برم مدرسه
به مديرمون زنگ زدم نتونستم جلوي اشکام رو بگيرم زدم زير گريه
معلوم نيست اقاي مدير با خودش چي فکر کنه؟؟
حتما لابد ميگه ما رو باش 25 تا دانش اموز رو سپرديم دست کي؟؟!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی